۱۰ مرداد ۱۳۸۸

محسن کدیور : جایگاه انتخابات در اسلام سیاه 2

اما بخش اول عرایضم جایگاه انتخابات در اسلام سیاه یا اسلام حکومتی است. این که از این واژه هم استفاده میکنم مرادم این نیست که الان همه اجزای حکومت کاملا سیاه سیاه شده اند. سیاهی هم درجاتی دارد اول یک نقطه سیاه بر دامانی سپید بود. بتدریج این نقطه گسترش پیدا کرد و همینطور دارد بر دامنه و غلضت سیاهیش می افزاید. ممکن است بعضی جاها هنوز خاکستری باشد بعضی جاها سیاه کم رنگ و برخی جاها بویژه آن بالا بالاها متاسفانه کاملا سیاه شده است. می باید این موارد را از همدیگر تفکیک کرد.
ولی آنچه در مساله انتخابات حایز اهمیت است این است که در این تلقی انتخابات نقش اول را بازی نمیکند. در تلقی اسلام سیاه، مساله ای به نام «مشروعیت الهی» مطرح است. مشروعیت هم در تلقی اسلام سیاه و اسلام سبز به یک معنا به کار نمی رود. سیاه ها وقتی مشروعیت را بکار می برند، بیشتر به یاد شریعت و دین می افتند و لذا مرادشان از مشروعیت حکومت این است که این حکومت به چه میزان با مسایل شرعی و احکام دینی سازگار است و لذا اگر حکومتی نامشروع تلقی شود، یعنی حکومت به لحاظ دینی پذیرفته نیست و به لحاظ شرعی قابل قبول نخواهد بود.
در عرف علوم سیاسی وقتی مشروعیت را بکار می برند به هیچ وجه معنایش انطباق با شریعت نیست. مرادشان حقانیت و اعتبار سیاسی است. موجه بودن امر سیاسی و موجه بودن اطاعت مردم در این حوزه مراد است. این که آیا این حکومت صلاحیت سخنگویی از جانب مردم خود را دارد، و در مجامع بین المللی به مثابه نماینده قانونی کشورش پذیرفته می شود یا نه. و به هیچ وجه مراد این نیست که بر این آموزه های این دین یا آن دین منطبق است یا منطبق نیست.
منظور از مشروعیت الهی این است که کسانی حق حکومت دارند که حتما از جانب خداوند یا از جانب پیامبرش یا از جانب امامان نشانی به حکومت نصب شده باشند. بر این اساس حکومت را از آن خدا می دانند و صرفا جانشینان خدا بر روی زمین حق حاکمیت دارند. و معتقدند در درجه اول این پیامبر بوده که حاکم بوده و بعد امامانند و امروز که آنها نیستند بنابراین می باید کسانی نایب آنها محسوب بشوند و زمام امو سیاسی را بدست بگیرند. فقیهان کسانی هستند که جانشین پیامبر، امام و یا خداوند محسوب می شوند و آنها هستند که صلاحیت تصمیم گیری در حوزه عمومی را دارند.
اگر کسی به نصب فقیه در حوزه عمومی از جانب شارع قائل باشد، علی القاعده دیگر نقشی جز اطاعت برای مردم قایل نخواهد بود، چون اگر در حوزه سیاسی قرار است تصمیم گیری شود، نظر فقها، یا به زبان دقیق تر نظر ولی فقیه بر نظر تمام مردم تقدم دارد، چرا؟ زیرا وی منصوب خدا یا رسول یا امام است. لذا اگر واژه «ولایت فقیه» به کار برده می شود این واژه بار معنایی دارد. گفته نشده است وکالت فقیه، گفته شده ولایت فقیه. ولایت در جایی استفاده می شود که افرادی باشند که صلاحیت تصمیم گیری درباره خود را ندارند، مثلا بچه ها بخصوص وقتی نابالغند، نمتوانند خوب و بد خود را تشخیص بدهند. باید بزرگتری باشد تا بجای آنها تصمیم بگیرد. آنها قیم می خواهند. بچه ها محجورند. کسی که محجور باشد صلاحیت تصرف حتی درباره اموال و سرنوشت خود راندارد.
بر این اساس اگر کسانی مردم را در حوزه عمومی محجور بدانند، یعنی بگویند مردم در مسایل عمومی توانایی تصمیم گیری ندارند. آنها احتیاج به ولی دارند، احتیاج به قیم دارند تا در مقابل وسوسه های شیاطین فریب نخورند و مصلحتشان آنچنانکه در لوح واقع است تشخیص داده شود. و ما کسانی هستیم که مصلحت مردم را بهتر از خود مردم تشخیص می دهیم. اگر می خواهید از مردم بپرسید چه کسی مدیر اجرائی جامعه باشد، ما می‏توانیم بهتر از مردم بگویم چه کسی شایسته است ریاست جمهوری یا وزارت را بدست بگیرد و یا با دشمنان کشور چگونه رفتار کند. ما هستیم که این امور خرد و کلان را تعیین می کنیم والا خود مردم صلاحیت تشخیص ندارند.
بر این اساس فقها وکیل مردم نیستند، ولی بر مردم هستند. ولایت بر کسی است؛ وکالت از جانب کسی است. اگر من وکیل شما باشم، شما به عنوان موکل هر زمان که مایل باشید می توانید مرا عزل بکنید. اما اگر من ولی بر شما باشم شما چکاره هستید که مرا عزل بکنید؟ شما محجورید، شما تحت سیطره من هستید. شما قاصرید از اینکه مسایل خودتان را تشخیص بدهید. منم که باید به شما بگویم چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست. پس معنای منصوب شدن از جانب شارع یعنی از جانب شما مردم انتخاب نشده ایم. مرا خدا منصوب کرده و چون خدا منصوب کرده است، شما موظفید که مرا بپذیرید. شما موظفید با من «بیعت» بکنید. بیعت کردن معنایش انتخاب کردن نیست، یعنی پذیرش آن چیزی که از جانب خدا یا پیغمبر اتفاق افتاده است. من از جانب خدا نصب شده ام و شما با من بیعت می کنید. یعنی اقرار می کنید که من از جانب خدا نصب شده ام و قول می دهید که از من اطاعت کنید. بیعت کردن یعنی قول اطاعت دادن به آن ولی منصوب.
انتخابات را معادل با بیعت معنا می کنند، برای همین است که هر زمان در ایران انتخابات صورت می گیرد، می گویند مردم یکبار دیگر با رای خود با نظام تجدید بیعت کردند. این ترجیع بندی است که رادیو تلویزیون دولتی ایران همواره بکار می رود. بنابراین از این دیدگاه انتخابات یعنی تجدید بیعت با رهبری؛ انتخابات یعنی تجدید بیعت با نظام.
بر این اساس معنای انتخابات این نیست که من این را بر می گزینم یا آن را بر می‏گزینم. معنای انتخابات این است که ما آن شخصی که برایمان تعیین شده است را می پذیریم و قبول می کنیم و از او اطاعت می کنیم. خوب حالا چرا اگر قرار است فردی که بدون انتخاب ما مردم نصب شده باشد و ما هم چه بخواهیم چه نخواهیم شرعا موظفیم با او بیعت کنیم، پس برگزاری امر پرهزینه انتخابات اصلا به چه معناست؟
یکی از فقها که الان در زمره مراجع هم محسوب می شود در کتاب فقهی خود چنین نوشته است. مطلب ایشان را در کتاب "حکومت ولایی" و کتابی که هنوز امکان انتشار پیدا نکرده " حکومت انتصابی" نقل کرده ام. اگر در زمانی، کشور و جامعه به حدی برسد که برگزار نکردن انتخابات باعث توهین به اسلام شود، باعث این شبهه شود که کشور به شکل استبدادی اداره می شود، برای حفظ ظاهر هم که شده انتخابات برگزار می شود. پس برگزاری انتخابات از باب حکم ثانوی و برای رفع اشکال استبداد است. و برای اینکه نتیجه انتخابات از پیش تضمین شده باشد و مشکلی پیش نیاید آن افرادی را که حکومت صلاح می داند به مردم معرفی می شوند که هر کدام از آنها که انتخاب شوند برای نظام مشکلی ایجاد نشود. لذا وقتی چنین انتخاباتی صورت گرفت که تفاوت چندانی هم با انتصاب ندارد، آن شبهه استبداد مرتفع شده است. مردم می پندارند انتخاب کرده اند، در حالی که واقعا انتخابی صورت نگرفته است. مردم عملا افراد دستچین شده و منصوب را پذیرفته اند.
با این شکلی که در مورد انتخابات مطرح شده و شوارای نگهبان به عنوان بازوی مقتدر ولی فقیه این وظیفه مهره چینی و استحاله انتخابات با انتصابات را در انتخابات مختلف بر عهده داشته است. افراد را تعیین می کند و بعد به مردم اجازه می دهد از میان این افراد کسانی را انتخاب کنند. اما گاهی وقتها قدرت پیش بینی آنها هم چندان قوی نبوده، و به اصطلاح از دستشان در رفته، هم در سال 76 هم در سال 88 باور نمی کردند که آنچیزی که پیش بینی کرده اند به منصه ظهور نرسد.
جمله ای در ایران بسیار مشهور است؛ از بنیانگذار جمهوری اسلامی شنیده شده است و جمله بسیار با ارزشی هم هست: "میزان رای مردم است". خوب این جمله در این تلقی از اسلام می باید جایگاهش مشخص شود. اگر میزان رای مردم باشد واقعا هر زمان هر کسی را که مردم پسندیدند به کرسی قدرت می نشانند و هر زمان که او را نپسندیدند از کرسی قدرت پیاده می کنند.
اما در این تلقی (اسلام سیاه) راستش را بخواهید میزان مطلقا رای مردم نیست. میزان رای مردم است تا آنجا که ولی فقیه صلاح بداند. یعنی اگر صلاح دانست میزان رای مردم است. اگر در جاهایی هم صلاح ندانستند در آن‏صورت در آنجا میزان رای مردم نیست. در آنجا مسایل دیگری امکان پیاده شدن و پیش رفتن دارد. در اموری که اهمیت چندانی ندارند و به سرنوشت نظام بستگی ندارد می توان افسار را به دست رأی مردم داد. اما در امور مهم از قبیل انتخابات خبرگان، انتخابات نمایندگان مجلس شورا و انتخابات ریاست جمهوری نمی توان زمام امر را به جانبی سپرد که قابل پیش بینی نباشد. لذا اسلام سیاه صرفا در انتخاباتی شرکت می کند که اطمینان به نتیجه اش داشته باشد و اگر اطمینان به نتیجه آن نداشته باشد وارد این عرصه نمی شود.
مطلبی هم به عنوان مصلحت نظام در این تلقی از اسلام مطرح است. این مصلحت نظام همانند تیزآب و اسید می ماند. هر چیزی را در خود حل میکند حتی امور شرعی، حتی امور اخلاقی، حتی امور قانونی. بنابراین وقتی که مصلحت نظام مطرح باشد در این‏صورت هر امر شرعی که برآورنده این مصلحت فرضی نیست، هر امر اخلاقی مقابل این مصلحت فرضی قدرت مقاومت نخواهد داشت. این مصلحت به قولی از اوجب واجبات است. هر چیزی را می تواند لغو کند و هرچیزی را می تواند تاسیس کند. اگر فرض کنیم که کسانی به این نتیجه رسیدند که این نظام باید حفظ شود «به هر قیمتی» ولو از طرق خلاف شرع، ولو بازیرپا گذاشتن ضوابط اخلاق، ولو با نقض قانون باید حفظ شود. چرا که حفظ نظام از شرع و اخلاق و قانون واجب تر است.
خوب در این صورت می پرسیم اگر احیانا مردم اشتباه کردند و کاندیدای مورد نظر نظام را نپذیرفتند؛ به او رای ندادند گفته می شود مصلحت نظام این نیست که فرد دیگری به کرسی بنشیند. مصلحت نظام فقط با آمدن این فرد خاص تامین می شود. بنابرابن با چنگ و دندان هم که شده، با عوض کردن آرا هم که شده، با دروغ و فریب و افترا هم که شده، می باید این فرد بر کرسی بنشیند، هر چه می خواهد بشود بشود، مهم نیست. سر خم می سلامت بشکست اگر سبویی. حالا اگر 60-70 نفر یا 100 نفر هم در خیابانها کشته شدند، جان این اغتشاش گران چه ارزشی دارد در برابر مصلحت نظام؟ این نظام است که در هر شرائطی از هر طریقی باید حفظ شود.
در اسلام سیاه، همواره مسایل از بالا به پایین است و هیچ امر از پایین به بالایی پذیرفته نیست. این نظام یک نظام هرمی شکل است. مشروعیت همه اموربه ولی فقیه است. اگر اکثریت مردم به کسی رای بدهند، ولی آن فرد به نظر ولی فقیه صلاحیت نداشته باشد، در آن صورت آن فرد منتخب اکثریت مشروعیت نخواهد داشت. عامل مشروعیت بخش هر چیزی راس هرم قدرت یعنی ولی فقیه است. رای مردم بدون تنفیذ و تایید مقام ولایت فقیه، هیچ پشیزی ارزش ندارد.بنابراین همه چیز از بالا شروع می شود و به پایین سرایت می کند.
اگر کسی بپرسد آیا ممکن است خداوند فرد متوسطی را با اختیارات مطلقه بر مردم مسلط کرده باشد و اطاعتش را همچون اطاعت خود بر همگان واجب کرده باشد؟ و بگوید اگر از او اطاعت نکردید به جنگ من آمده اید، و حرف او حرف پیامبر است و حرف پیامبر حرف خداست. این‏گونه خدایی نه حکمت دارد نه عدالت. این خدا را نه قرآن معرف کرده است نه پیامبر. آنچه به این خدا نسبت می دهند صرفا آمال و آرزوهای کوتاه خودشان است. خدای ما اینگونه نگفته است. مصحف ما اینچنین نگفته است. قرآن ما اینچنین چیزی را ترغیب نکرده است. بنابراین نتیجه این بخش از سخن اینکه انتخابات و انتخابات ریاست جمهوری در این تلقی نقش تعیین کننده ندارد و اگر نتیجه آن مطابق میل اولیای امر نباشد، این انتخابات مشروع محسوب نمی شود. مشروعیت هر امری به آن چیزی است که ولی امر صحیح می داند و می پسندد.
با واژه ها بازی می کنند. گاهی واژه مشروعیت را از مقبولیت جدا می کنند. میگویند مقبولیت آن چیزی است که نظر مردم است مشروعیت آن چیزی است که شرعا صحیح است. استناد می کنند میگویند که 25 سال پس از رحلت پیامبر صلوات الله علیه، حکومتی که تشکیل شد مقبول بود اما مشروع نبود. و آن حکومت 5 ساله امام علی (ع) هم مشروع و هم مقبول بود. و حکومت امام علی آن زمانی که 25 سال در خانه نشسته بود مشروعیت داشت، اما مقبولیت نداشت. این سیمایی است که از صدر اسلام ارائه می کنند. غافل از اینکه بحث مشروعیت در علم سیاست به معنای توجیه قدرت و چرائی حق امر و وظیفه اطاعت در حوزه عمومی مطرح است و هرگز نمی توان آنرا به معنای شرعی بودن فروکاست. مشروعیت سیاسی به هیچ وجه امکان تفکیک از مقبولیت ندارد. مشروعیت جز "legitimacy" هیچ معنای دیگری ندارد و نباید آنرا با شرعی بودن اشتباه گرفت.
از چهار خلیفه ای که در صدر اسلام پس از پیامبر زمامدار مسلمین بودند، واقعا یکی با اقبال عمومی بر کرسی خلافت نشست آن هم امام علی (ع) خلیفه چهارم بود. از سه نفر دیگر، یکیشان با یک شورای 5 نفره انتخاب شد و بعد بقیه مردم با او بیعت کردند و این‏گونه نبود که همگان او را انتخاب کنند. خلیفه دوم توسط خلیفه اول منصوب شد و انتخاباتی در کار نبود. خلیفه سوم توسط یک شورای شش نفره (منصوب خلیفه دوم) برگزیده شد و باز انتخاباتی درکار نبود. از برخی متفکران جای تعجب است که تاریخ اسلام را بد می خوانند. آنچه که اتفاق افتاد اینگونه نبود که اهل سنت صرفا دنبال انتخابات باشند و شیعیان صرفا دنبال انتصاب باشند. اگر هم انتصاب محور اندیشه شیعی آن دوران بوده پس از ائمه که با انتصاب قابل حل نیست، چرا که نصب خاص منتفی است و نصب عام هم افسانه ای بیش نیست و در امکانش تردید است چه برسد به وقوعش. این تلقی که در ایران معاصر شاهدش هستیم به اسلام اشعری سنی بسیار نزدیک شده است و از آن تلقی عدالت مدار شیعه دور شده است. این بخش اول سخن که آشنایی با انتخابات در اسلام سیاه بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظر بدهید: