۵ شهریور ۱۳۸۸

«دل كندن»،شرط آزادگي است!

عصر روز جمعه خبردار شدم خط موبايلم لو رفته. سه چهارساعت قبل از مصاحبه با «تفسيرخبر» صداي آمريكا با اجراي سيامك دهقانپور بود كه فهميدم تلفنم لو رفته و بالتبع جاي ما هم رديابي شده و خطر دستگيري نزديك است. من آدم مذهبي نيستم، اما به سبك خودم بنده خداي خوب و با مرامي هستم: «كه در اين نزديكي است، لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند...» من عميقا" به كمكها و لطفهاي اين خداي «ضد ولايت فقيه!» باور دارم. به لطفهايش به بندگان مخلص،به خدمتگزاران خلق و به حق گويان و حق طلبان «باور» دارم. خدايي كه انعكاس زيبايي اش نه در چهره جبارانه و عبوس احمد خاتمي و جنتي، بلكه در «نگاه آسماني» ندا آقاسلطان است. راستش خداي من «شرك» ولايت مطلقه فقيه را قبول ندارد و سالهاست گير بدجور شياداني افتاده است! جمعه شب بعد از تعيين قرار مصاحبه با voa، فردي تلفن كرد و با عجله گفت:«آقاجون رديابي شدي،سريع فرار كن!» و بلافاصله قطع كرد.شوكه شدم! اين شخص كي بود؟ تلفن جديدم را چطور پيدا كرده بود؟ اين تلفن،يك هشدار دلسوزانه از طرف يك «مأمور دلسوز»و شريف بود؟! آخر اين شماره جديد، فقط دست سه نفر بود كه مورد اطمينان بودند! او حتي نگذاشت من حرفي بزنم،و فقط هشدارش را داد و قطع كرد! از پنجشنبه در خانه يك دوست قديمي مهمان بوديم و تازه از ملاقات با «پدرام» برگشته بودم. يك دنيا بي رمق و خسته بودم. اما ديدم جاي ريسك نيست! به خانواده گفتم «سريع بريم!» اين يعني خطر در فاصله ١٠ دقيقه اي ماست! و «حضرات!» سر مي رسند! پس «احتياط واجب» اين بود كه زودتر برويم. با اينكه خانواده هاي ما تازه با همديگر صميمي شده بودند، اما بايد سريع جمع مي كرديم و بايد ناگهان «دل مي كنديم!» اين شصت،هفتاد روزه، «دل كندن ناگهاني» بخشي از عادت ما شده است! گاهي مثل الان، بايد ظرف ١٠ دقيقه از دوستي عزيز و خانه اي امن و آرامشي هرچند موقتي، به سرعت «دل بكنيم!» و برويم. درست شبيه دل كندن از دنيا و حتي «ماكت كوچكي» از مردن ناگهاني و چشم بستن بر همه دلبستگي هاست! تمرين بدي هم نيست، بالاخره بايد وقتي كه اصلا" منتظرش نيستي،بروي و از چيزهايي كه داري،از كساني كه دوستشان داري،از احساساتي كه به آنها نياز داري و حتي از خود اين دنيا و زندگيت دل بكني! و از دلبستگي هاي فراوانت چشم برداري. هرجور دل كندني، دل آدم را به درد مي آورد، اما دل دردكشيده ات را بزرگ مي كند. آزاده و بي دلبستگي و وسيع و غني مي شوي! حافظ مي گويد:«غلام همت آنم كه زير چرخ كبود، ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است!» اعتراف مي كنم از اينكه خانواده ام شب ٢٣ خرداد از خانه كوچك ولي آراممان دل كندند، يا از اينكه پسرم بعد از ماهها به قول بچه ها «خرخوني» از كنكور دل كند و در اين ٧٠ روز،خانواده ام بارها و بارها از همه آنچه دوست داشته و دارند،بزرگوارانه دل كنده اند، به آنها رشك ميبرم. حتي حس مي كنم بچه هايم،خيلي بزرگ و غني شده اند. ميزبان مهربانمان،قرآن برداشت كه از زير آن عبورمان دهد، لحظه اي چشمانش را بست و لاي قرآن را باز كرد و استخاره اي زد. صفحه اي باز شد كه ابروهايش را به بالا پراند! واقعا" متحير شد؛آياتي بود كه معاني عجيبي داشت. درباره لحظه تصميم بزرگ «ابراهيم جوان» بود كه وارد بتخانه شد و همه بتها را شكست،الا يك بت تا مردم،حقيقت را از او بشنوند،البته اگر بتواند سخني بگويد...! و خدا به ابراهيم جوان وعده داد:«آسوده باش و حق را بگو كه ما حافظ و پشتيبان توئيم!» راستش با شنيدن اين نشانه ها، پشتم تير كشيد و خشكم زد. چشمهاي دوستم كه آدم اهل دلي هست، نمناك شد. اين «نشانه» اميدبخشي بود. آيا من (اين من ناچيز) بايد بتهايي را بشكنم؟ و آيا خدا پشتيبان ماست؟ آيا ديگر جاي نگراني هست؟ به شوخي و جدي گفتم:«ولي مشكل اون بت بزرگه ها! از ما گفتن بود!» گفت:«خيالم راحت راحت شد. تقدير نيست كه دستشان به تو برسد!» و سفارش كرد:«بعدا" سر فرصت به معناهاي ضمني اين آيه ها، خوب فكر كن!» خداحافظي كرديم و رفتيم. چرخي درشهر زديم و يك خط موبايل ديگر (بيستمين خط را!) خريدم. اما «خط لو رفته» را روشن نگهداشتم، چون دو نفر قرار بود تلفن كنند. ساعت ١١ شب بود و ما مجددا" بي خانمان شده بوديم و فقط يك ساعت به شروع برنامه «تفسير خبر» باقي مانده بود.يادم آمد جاي امني در طرف ديگر شهر سراغ دارم كه مي توانيم امشب را در آنجا سر كنيم. شماره تلفن جديدم را براي تماس به سيامك دهقانپور ايميل كردم. نيم ساعت مانده به برنامه،شخصي به همان خط «لورفته» تلفن كرد. خيلي عصبي بود. گفت:« داريم ميايم خدمتتون. ديدي بالاخره گرفتيمت! نزديكتونيم! بلاهايي رو... سر خودت و... مياريم! ديگه توي مشتمون هستي مادر...!امشب مهمون مايي!» گفتم:«آخه اون بزرگترات بهت ياد ندادن چه جوري بايد يه مهمون رو به بارگاه ولي فقيه دعوت كني؟ اين چه جور دعوت كردنه بي ادب؟»مكالمه را قطع كردم و سيم كارت را شكستم! مصاحبه ام را كنار اتوبان كرج، مشرف به شهرك آپادانا انجام دادم.خيلي خسته بودم. اواخر مصاحبه از غيرت مردم شهرك آپادانا تمجيد كردم و از الله اكبري كه شب قبل براي چهلمين روز شهادت «سهراب اعرابي» عزيز سر داده بودند. شهرك آپادانا از اتوبان پيدا بود. چند پنجره باز شد و چند خانواده، از آرامش خود «دل كندند» و فرياد زدند: «الله اكبر». ماندن بيشتر ريسك بود. راه افتاديم به سمت ديگر شهر و بدنبال جايي براي زندگي. زندگيي كه هر لحظه اش،هم اميدواريم به پيروزي و هم آماده ايم براي دستگيري،براي وداع و براي «دل كندن»! زندگي ما در طول اين هفتاد روز «كوچ سبز»، براي يك شب ديگر «تمديد» شد! و يك برگ ديگر،بر «سند انكار قدرت امنيتي» نظام افزوده شد! اين اميدبخش است.ما به دعاي خير مردم و به لطف خدا اتكا كرده ايم و رسم «دل كندن» را در اين هفتاد روز كوچ سبزمان بارها تمرين كرده ايم.از من بپذيريد كه اگر اهل «دل كندن» باشيد، به قول سهراب سپهري،هم: «زندگي، رسم خوشايندي است!» و هم «مرگ،پايان كبوتر نيست
ترديد نكنيم براي آزادي و آزادگي، شرط اول قدم آنست كه رسم «دل كندن» را تمرين كنيم!

احتمال طغیان کارگران در ایران

احمد توکلی ریاست مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی را نیز در سه دوره اخیر به عهده داشته است. او، در دوران نخست‌وزیری میرحسین موسوی وزیر کار بود و از همان زمان به بررسی مسائل مربوط به اشتغال علاقه نشان می‌داد.

رکود فزاینده

سایت الف، پس از اشاره به گسترش اعتصاب‌های کارگران در نساجی بوکان، لاستیک دنا، پرریس و کشت و صنعت هفت‌تپه، می‌نویسد: «ظرف یک‌ماه و نیم گذشته، نرخ بیکاری در تهران ۳ درصد بالا رفته و هزار و ۶۴۶ نفر به خیل کارگران بیکار پیوسته‌اند».

در بخشی دیگر از گزارش، با اشاره به این نکته که ۲۰۰ هزار کارگر در ۵۰۰ کارخانه ایران بین ۳ تا ۵۰ ماه حقوق خود را دریافت نکرده‌اند، آمده است: «رکود اقتصادی در کشور رو به وخامت دارد. اتاق بازرگانی، پیش از این نسبت به ادامه بحران هشدار داده بود، فعالان بخش خصوصی می‌گویند وقایع اخیر باعث عدم اطمینان در اقتصاد شده است».

تقاضای افزایش دستمزدها

در شرایطی که سایت الف از عدم پرداخت حقوق ۲۰۰ هزار کارگر خبر می‌دهد، کانون شورای اسلامی کار از شورای‌عالی کار خواسته است که برای افزایش مجدد حداقل دستمزد کارگران در سال‌جاری جلسه فوری تشکیل دهد.

سایت جام جم و روزنامه‌ی سرمایه، به نقل از دهقان کیا عضو هیئت مدیره کانون شوراهای اسلامی کار این خبر را منتشر کردند. دهقان کیا گفته است: «بیش از ۷ میلیون و ۲۰۰ هزار کارگر در این کشور زندگی می‌کنند که سرنوشت مزدی برای آنان مهم است و می‌خواهند بدانند بانک مرکزی چگونه گوشت، مرغ، شیر، روغن نباتی و سایر اقلام مصرفی خانواده‌ها را ارزان شده می‌داند؟».

در شرایطی که قیمت بیشتر مواد غذائی در هفته‌های اخیر رو به افزایش پایدار دارد، بانک مرکزی اخیرا اعلام کرده است که نرخ تورم به ۱۴ درصد کاهش یافته است.

به گفته دهقان کیا، شورای‌عالی کار در اسفندماه سال گذشته تصویب کرد که حداقل دستمزد کارگران در سال‌جاری دوبار افزایش یابد. اما حداقل دستمزد، به توصیه بانک مرکزی امسال تنها یکبار ۲۰ درصد بالا رفته است.

طغیان یقه آبی‌ها

پایگاه اینترنتی الف، ورشکستگی پیاپی کارخانه‌ها و افزایش تعداد بیکاران و نیمه بیکاران را نتیجه رکود اقتصادی می‌داند، نسبت به طغیان کارگران (یقه آبی‌ها) هشدار می‌دهد و می‌نویسد:« میلیون‌ها یقه‌آبی خود را بازنده مناسبات جدید می‌دانند. همه اخبار چند ماه گذشته، دال بر شکل‌گیری گسترده اعتراضات یقه آبی‌ها است. ادامه روند فعلی و عدم توجه به رکود بنگاه‌های اقتصادی، موج اعتراضات آبی را به راه خواهد انداخت. ... انگیزه اصلی تحرکات آبی‌ها، نگرانی از گرسنگی خانواده، شیرخشک فرزند، اجاره مسکن آخر ماه، ادامه تحصیل فرزند و درمان همسر است».

سایت الف، از اعتراضات کارگران به عنوان "جنبش آبی‌ها" نام می برد و می‌نویسد که سرکوب این جنبش حتی اگر به "تواب‌سازی" بیانجامد، مانع فساد و انحرافات اجتماعی نخواهد شد.

در پایان این گزارش، از امکان به هم پیوستن اعتراضات یقه سفیدها و یقه آبی‌ها، به عنوان عاملی برای موثر بودن اعتراضات آن‌ها سخن گفته می‌شود. منظور سایت الف از یقه سفیدها، کارفرمایان، مدیران و سرمایه‌دارانی هستند که در شرایط فعلی ایران، آن‌ها هم امنیت اقتصادی ندارند.

عبدالکریم سروش : ولایت فقیه و اخلاق

حقیقتا خشنودم از اینکه توفیق و کامیابی یافته ام که هموطنان گرامی را در این دیار،در کشور سوئد ببینم.بار اول است که من به این ملک پا می گذارم و گمان می کنم که بار اول است که دوستان حاضر را ملاقات می کنم.و به یاد ندارم که قبلا هیچ یک از دوستان را دیده باشم.علی ای حال مایه خشنودی و خوشحالی مضاعف است. در ایام تاریکی زندگی می کنیم و وطن ما دچار بحران عمیقی شده است.و همه ما می اندیشیم که راه برون شو از این بحران چیست؟و چگونه می توان نقبی به روشنایی زد.

من بنا نیست که به تفصیل در اینجا سخن بگویم،بر سبیل مقدمه نکته هایی را ذکر می کنم تا بعد نوبت به دوستان گرامی برسد و از یکدیگر بیاموزیم.فرصت کمی را به سخنرانی خواهم گذراند.هنگامی که می آمدم با خودم فکر می کردم که از کجا آغاز کنم که هم قدیم باشد هم جدید باشد و هم روشنگر مسائلی که ما در عرصه قدرت و سیاست و عدالت با آن در گیر و مواجهیم.

به یاد داستان ملاقات سعدی و ابا قاآن در تبریز افتادم.سعدی نقل می کند که در آنجا به دیدار آن پادشاه مغول شتافت و پادشاه مغول از او خواست که او را موعظه ای بکند.سعدی نقل می کند که چند جمله ای بر سبیل موعظه گفتم و در پایان این دو بیت را برای او خواندم:

شهی که پاس رعیت نگاه می دارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگرنه راعی خلق است زهر مارش باد
که هرچه می خورد او جزیت مسلمانیست

من درباره این دو بیت شعر خیلی فکر کردم و سال هاست که دارم فکر می کنم و گمان می کنم که یک کتاب کامل درباره این دو بیت می توان نوشت.نه این که این دو بیت این همه پر مایه و پر مغز باشد که یک کتاب معانی از او بیرون بیاید بلکه چون وقتی که معانی این دو بیت را با مفاهیم جدید مقایسه می کنیم،در باب قدرت ،مفهوم سیاست، سلطنت،شهروندی ، رعیت،حقوق،حلال،حرام،تکلیف.... آنگاه است که در این مقایسه ده ها نکته بکر قابل استخراج است. و به خوبی می توان دریافت که جهانیان یا بگوییم ایرانیان در گذشته کجا ایستاده بودند و نسبت به قدرت ، رعیت و امثال آن ها چه می اندیشیدند،انتظارشان از ریاست و سیاست و حکومت چه بود،خودشان را نسبت به حاکم در چه جایگاهی می دیدند، از او چه انتظاری داشتند و امروز ما به کجا رسیده ایم یا جهان به کجا رسیده است. و در این مقولات به چه می اندیشد و بعد بر اساس این مقایسه قیاس بگیریم که حکومت کنونی ما در کجا ایستاده است؟ این سوی جهان مدرن یا آن سوی جهان مدرن؟ یک آمیزه التقاطی از مفاهیمی که بعضاجدیدند و بعضا قدیم اند. و احیانا ناسازگار با همدیگرند و لذا در عمل فطور ، خطا ،لغزش، انحراف و ناکامی به بار می آورد.
ببینید این شعر سعدی را اگر نگاه کنید چندین مفهوم فربه در او نشسته است:یکی مفهوم شاه و مفهوم سلطنت است."شهی که پاس رعیت نگاه میدارد".دومین مفهوم پاس نگاه داشتن است،حرمت نهادن است،کسب رضایت کردن است ، سومی مفهوم رعیت است در مقابل شاه
در بیت دوم سخن از حلال و حرام می رود و مفهوم خراج یعنی مالیاتی که سلطان می گیرد و حلال بودن یا حرام بودن او و بعددو معنای دیگر:یکی چوپانی است ،یعنی سلطان به منزله چوپان و دوم این که این چوپان مزد چوپانی خود را می گیرد . که خواهم گفت که این تکه از این بیت در واقع می تواند ترجمه به مدرن ترین مفاهیم در مورد حکومت بشود.بقیه اش شاید مفاهیمی است که دورانشان سپری شده است و تئوری های سیاست جدید از آن ها در گذشته اند و مفاهیم دیگری را به جای آن ها نشانده اند.اما مزد چوپانی چیزی است که قابل تامل است به قراری که خواهم گفت.

شهی که مزد رعیت نگاه می دارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانی است.
اما اگر رعایت خلق را نمی کند،کلمه خلق هم در اینجا یک کلمه مهم است.سعدی در دورانی سخن می گوید که مفهوم ملت هنوز خلق نشده،مفهوم دولت یا کشور و مفهوم شهروندی و بسیاری چیزهای دیگر هنوز پدید نیامده بود.
اما مفهوم خلق یا خلایق یا مردم یا اقوام به طور مبهم به کار می رفت.در ادمه می گوید:

اگر نه راعی خلق است زهر مارش باد
که هر چه می خورد او جزیت مسلمانی است

در اینجا هم باز دو مفهوم وجود دارد :یکی مفهوم جزیه است،یکی مفهوم مسلمانی است.مفهوم جزیه همان طور که می دانید در فقه اسلامی مطرح است.و طبق آن مسلمانان مالیاتی را به حکومت می پردازند.کسانی که غیر مسلمان اند و جزء اقلیت های رسمی دینی به شمار می روند زکات نمی دهند اما مالیات دیگری می دهند که نام آن مالیات جزیه است. و اقلیت های دینی در یک حکومت اسلامی بنا بر آنچه که در فقه آمده است،پاره ای از وظایف را ندارند .یعنی مثلا اگر جنگی پیش بیاید از آن ها سرباز نمی گیرند.و بعضی تکالیف را هم ندارند و در مقابل مالیاتی که می دهند مالیاتی است که مقدار معینی ندارد .با تفاهمی که با دولت ها می کنند مالیات می دهند. در حالی که مسلمان ها مالیات معینی دارند با نام زکات که باید به حکومت بپردازند. اما از مسلمان ها جزیه گرفتن امری ناشناخته است.یعنی در فقه ما چنین چیزی نداریم و از مسلمان جزیه گرفتن مثل این است که مسلمان ها را کافر به حساب بیاورید و بعد از آن ها جزیه بگیرید یا مالیات مضاعف گیرید که هر دو حرام اندر حرام است.لذا سعدی یک چنین مفهوم متناقضی را به کار برده برای اینکه آن آن حرمت را به نحو برجسته ای نشان بدهد.

حالا این دو بیت را با این تعبیری که من به کار بردم در نظر بگیرید و ببینید در مقابل آن ما چه مفاهیمی داریم.سعدی در این دو بیت نه کلمه حق را به کار برده و نه کلمه تکلیف.یک کلمه ای به نام پاس رعیت، یعنی حرمت نهادن به رعیت به کار برده است و یک جا هم کلمه ای را به نام رعایت رعیت به کار برده است.حالا مقصود او رعایت چه چیز رعیت بوده است؟ امروز برای ما مفهوم این است که بگوییم رعایت حقوق مردم،ولی این مفهوم هنوز آفریده نشده بود.اینکه پادشاه باید رعایت حال مردم را بکند در همین حد از ابهام باقی مانده بود.اینکه رعایت حقوق پادشاه برآن ها واجب است نکته ای نیست که در شعر سعدی به چشم بخورد و در واقع در تئوری های سیاسی گذشته وجود ندارد و سعدی سخنگوی آن هاست.

حالا اگر منظور از حرمت نگه داشتن تعارف باشد یعنی به معنای احترام گذاشتن به مردم باشد یک چیز است اما اگر حرمت حقوق آن ها باشد مفهوم دیگریست ولو اینکه باز می بینید از شعر سعدی غائب است.برای آنکه اصلا از تئوری های آن موقع غائب بوده است.و لذا در ادبیات زمانه هم انعکاس نمی یافته است.

به همین دلیل اگر شما از سعدی بپرسید که پادشاهی را که دعوت به عدالت می کنی، دعوت به پاس داشتن احوال رعیت می کنی، از او می خواهی که چه بکند تا تو او را بپسندی و او را مقبول بشماری همان می شود که در بوستان آورده است:

توبر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه درویش باش

ما هیچ با سلطنت تو کاری نداریم تو بنشین و سلطنت کن به معنای قوی کلمه،یعنی واقعا امر و نهی کن تمام قوا و اختیارات و اقتدارات در مشت تو باشد، ولی متواضع باش درویش باش عادل باش،پاکیزه خصال باش،با مردم بدرفتاری نکن ،تندی نکن،درشتی نکن، سلب حقوق نکن و به مردم ترحم کن ، این حداکثر سخنی است که شما از سعدی می توانید بشنوید.یعنی از تئوری های آن دوران بود.

اما شما اگر عبور کنید به روزگار حاضر همه شما نیک تر از من می دانید و بحمدالله جمع حاضر جمع فرهیخته ایست و حاجت به توضیحات بسیار نیست.

در دنیای معاصر مفهوم سلطنت به معنایی که در گذشته بود،پاک رخت بربسته است.نمی گویم که از جهان حذف شده است، ولی در تئوری های جهان مدرن جایی ندارد.اگر هم سلطنتی در بعضی جاها مثل همین سوئد وجود داشته باشد،آن قدر ضعیف شده است و آن قدر سلب اختیارات از او شده است که تقریبا محلی از ارعاب ندارد،فقط یک جنبه نمادین دارد.و حاکی از سنتی است که در گذشته وجود داشته است و نقش چندانی در امر اقتدار و اختیارات سیاسی ندارد.

دوم مفهوم رعیت است.در مقابل سلطان قبلا مفهوم رعیت بود و حالا مفهوم شهروندی داریم و بر مفهوم شهروندی مفهوم دموکراسی هم بنا می شود.که هم مبنای اوست و هم محدودیت اوست.

من در پرینستون که درس می دادم از شاگردانم پرسیدم که دموکراسی را تعریف کنید،دانشجویان مقطع دکتری بودند.گفتند که حکومت مردم بر مردم است.گفتم که این مردم چه کسانی هستند؟و بالاخره با دو تا گفتگو به این رسیدیم که منظور از مردم شهروندان است و نه مردم،چون همه مردمی که در یک کشور زندگی می کنند رای نمی دهند.انتخاب نمی کنند و انتخاب هم نمی شوند.مگر اینکه شهروند باشند.لذا حکومت مردم بر مردم مفهوم غیر مبهمی است و دقیقش حکومت شهروند بر شهروند است.لذا مفهوم شهروند که با مفهومnation state زاده شده است،یک مفهوم مدرنی است و به جای رعیت در گذشته نشسته است.مردم رعایای یک سلطان نیستند و بلکه شهروندان یک شهر یا یک مملکت یا یک nation state هستند. و این مفهوم شهروندی یک حقوقی را با خودش می آورد،که ما به آن ها می گوییم حقوق دموکراتیک و یکی از آن ها هم همین است که انتخاب کنندگان حاکمند و حاکم بر وفق یک قرار داد می تواند رفتار بکند و اگر از آن قرار داد هم تخلف کرد می تواند بر افتد.به تعبیر پوپر که همه شما آشنا هستید دموکراسی در نصب چندان تجلی پیدا نمی کند که در عزل.یعنی اگر شهروندان بتوانند حاکمان را به طریق دموکراتیک عزل بکنند،آنجاست که می توان فهمید که یک دموکراسی واقعی برقرار شده است.چون ممکن است کسی با انتخاب مردم روی کرسی سیاست بنشیند و بعد همه کانال های دموکراتیک را ببندد و بعد به مردم بگوید که چه خبر است ،شما خودتان من را انتخاب کرده اید.این برای برقراری دموکراسی کافی نیست.بلکه تحقق دموکراسی زمانی است که اگر شهروندان او را نخواستند،بتوانند او را پایین بیاورند.و از حقوقشان به شیوه های دموکراتیک برای عزل او استفاده کنند.

می رسیم به نیم بیت دوم که می گوید که حلال باد خراجش که مزد چوپانیست

من اینجا کلمه مزد را مهم می دانم و ممکن است منظور سعدی این نباشد که من می گویم و من هم نمی خواهم که این را از دل سخنان او در بیاورم اما چون تناسبی دارد با مفاهیم و مضامینی که خودمان امروز به کار می بریم ،گمان می کنم که آن را در اینجا می توان به کار گرفت.

در تئوری های جدید به هر حال حاکمان وکلای مردم اند،یعنی منصوبین مردم هستند و باید برای مردم کار کنند و حقیقتا مثل یک کارمند باید مزد بگیرند.همین طور هم هست.برخلاف گذشته که سلطانی بود و خزانه ای داشت و بعد هم به جایی لشکر می کشید و غارتی می کرد و می آورد و خزانه را پر می کرد و بعد خراج های سنگین به اطراف مملکت می بست و ازآن ها پول ها جمع می کرد و به این می بخشید و به او می بخشید و اصلا خود را محتاج مردم نمی دانست و مردم را محتاج خود می دانست و به آن ها لطفی می کرد و عطوفتی می کرد.

در حال حاضر یک کسی که برگزیده می شود به سمت ریاست جمهوری یا هر سمت دیگری در واقع استخدام می شود و از مردم مزد می گیرد.و مردم او را اجیر کردند.مزد چوپانی یا مزد کارمندی او را می پردازند.وقتی هم که مردم از او رضایت نداشتند قرار داد فسخ می شود.و باید او را از کارمندی عزل کنند و باید مزدی و حقوقی هم به او نپردازند.سعدی می گوید که:

تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها

یک جایی می رسد که می شود پیمان را نقض کرد و آن وقتی است که طرف پیمان به پیمان خود وفادار نماند.لذا مزدی هم در کار نخواهد بود و نوبت بازنشستگی یا عزل آن کارمند خواهد رسید.

این مفهوم ، مفهوم خیلی مدرنی است.که مفهوم چوپانی را کنار بگذاریم،مفهوم سلطنت را کنار بگزاریم.این ها همه برود اما این که حاکم هرکسی می خواهد باشد کارمند مردم است.استخدام شده توسط مردم است.و مردم حق دارند که او را استخدام کنند و به او اجرت بپردازند،مزد بپردازند.طی یک قرار دادی که می بندند با او از او کار بخواهند.کار درست و اگر کار نکرد مزد او را قطع بکنند و شغلش را از او بگیرند،این مفهوم سیاست و ریاست در دوران جدید است که البته یک پشتوانه تئوریک بسیار ستبری دارد.از وقتی که بحث حقوق طبیعی انسان آغاز شد که طبق آن آدمیان به خودی خود ،به محض اینکه انسان اند،یک رشته حقوق را دارند،از آن موقع بذر های این مطلب کاشته شد و امروز به میوه نشسته است و خود ما هم با میوه های آن آشناییم و گاهی هم از میوه های آن چیده ایم و خورده ایم.


این مفهوم یکپارچه بر مفهوم حق بنا شده است،نه اینکه تکلیف در اینجا نباشد اما حقوق مردم یک کسی به نام حاکم را مکلف می کند که وظایفش را نسبت به مردم انجام بدهد و حقوق مردم به آن ها اختیار و اقتدار می دهد که اگر حاکم به تکالیف خود عمل نکرد او را عزل کنند.یک چنین معنای خیلی عظیمی در اینجا هست.ما امروز از فرط نزدیکی با این مفهوم و از فرط اینکه در آن غوطه می خوریم گاهی اهمیت آن را آنچنان که باید نمی شناسیم.ولی به گمان من کشف حقوق از کشف الکتریسیته مقام بالا تری دارد.چون با زندگی مردم در جهان جدید بیش از هر چیزی سرو کار دارد و تاثیر دارد و نقش آفرین است.حالا یک نگاه خیلی ساده ای هم بکنیم به این وضعیت در کشور خودمان و بنده سخنم را به پایان ببرم تا نوبت شما برسد.
ببینیم در کشور ما چه اتفاقی افتاده و به لحاظ تئوریک آرایش نهادها چگونه است و از چه مفاهیم تئوریکی این ها تغذیه می کنند.
برای اینکه در امور انسانی و در علوم انسانی نهادها از تئوری ها تغذیه می کنند.اگر که آن تئوری ها در آن ها حاضر نباشد و پشت آن ها نباشند آن ها یک جسد بی جانند.یک کالبد بی روحند و معنی ندارند.همه شما مثال ماکس وبر را به یاد دارید که می گفت که" رای دادن انداختن برگه ای در صندوقی نیست" هزار جور صندوق می شود درست کرد و در آن برگه انداخت این که رای دادن نیست.بلکه یک رشته مفاهیم کلان لازم داریم که وقتی که آن ها بودند در یک جامعه ای ،آنگاه انداختن برگه کاغذی در صندوقی معنای آن رای دادن می شود و بعد بر آن آثار عظیمی مترتب می شود.کسی پایین می آید، کسی بالا می رود،سیاست هایی عوض می شود،اما نفس اینکه شما یک برگه کاغذی را در یک صندوقی بیاندازید هیچ معنای ویژه ای ندارد،بلکه یک بازی عبث است.
من به یاد دارم که یک وقتی با یک دوستی صحبت می کردیم و می گفت که حرف زدن کافی نیست و باید عمل کرد و.... گفتیم دوست گرامی تند نرو ،بله همه موافقیم که باید عمل کرد.ولی عمل باید یک جسدی باشد که یک جانی در اوست. والا صرف عمل و ظاهر فیزیکی او مطلوبیتی ندارد.گفتم اتفاقا چون ما درباره یک سری از مسائل حرف به اندازه کافی نزدیم،گفتگو به اندازه کافی نکردیم،معانی را روشن نکردیم،از آنجاست که داریم زیان می بینیم.اگر آن ها را روشن بکنیم جلوی پاره ای از زیان ها گرفته می شود.جلوی پاره ای از هدر رفتن انرژی ها گرفته می شود.کارها معنی دار می شوند،هدف دار می شوند،هرچیزی در جای خودش می نشیند.

خیلی از چیزها هستند که تا زمانی که معنای آن ها حاضر نباشد،خودشان حاضر نمی شوند.این بر خلاف امور در طبیعت است.حتی زمانی که مردم نمی دانستند رعد
و برق چرا رخ می دهد و چگونه تخلیه الکتریکی ابرها باعث رعد و برق می شود،مردم نمی دانستند اما بالاخره تخلیه الکتریکی انجام می شد.یعنی طبیعت تابع اندیشه مردم نبود.ولی امور انسانی اینگونه نیست،اگر ما ندانیم آزادی چیست،هیچ وقت آزادی پدید نمی آید.ما نمی توانیم یک جامعه ای آزاد است ولی مردم آن جامعه نمی دانند آزادی چیست.یک چنین چیزی محال است.محال صد در صد است فقط وقتی که مردم بدانند آزادی چیست آنگاه آزادی پیدا می شود.پیدایش این حقیقت تابع درک آن حقیقت است.این بر خلاف اموری است که در طبیعت می گذرد.پیدایش الکتریسیته تابع درک کسی نبود،الکتریسیته در باطن اشیا هست. تا یک وقتی نمی شناختند بعدا هم شناختند.خیلی چیزها هم الان در طبیعت هست که وجود دارد ولی ما نمی شناسیمو بعدها پیدا می شوند.این اجسام همه ساختمان اتمی داشتند،تا چند قرن قبل کسی چیزی نمی دانست ولی اتم ها سر جایشان بودند.پس مفاهیم در عالم انسانی این گونه نیست.اگر شما یک تکه کاغذ را پول نشمارید که اصلا دیگه پول نیست.شما نمی توانید بگویید من در خانه یک اسکناس برای خودم چاپ کرده ام،فقط به درد خودتان می خورد.این را جامعه باید به پول بودن بشناسد تا بتوانید خرجش کنید.شما نمی توانید بگویید یک جامعه ای دموکرات است اما مردم آن نمی دانند دموکراسی چیست.این معنی ندارد.دموکراسی وقتی حاضر می شود که مفهوم آن در ذهن حاضر شده باشد.و این در عالم انسانی یک نکته خیلی مهمی است.شما ببینید در جامعه ما چه اتفاقی افتاده است.انقلابی صورت گرفت که به نظر بنده انقلاب حقی بود.به هر حال "آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت".بی خودی که انقلاب نشد .بی خودی که مردم شورش نکردند.به هر حال مشکلاتی بود در جامعه قبل از انقلاب، و دوستان ما اینجا خیلی ها کاملا به یاد دارند.دشواری هایی که بود.تنگناهایی که بود از قبیل تنگناهای اقتصادی،تنگناهای امنیتی و غارتگری که در سطح جامعه وجود داشت، عرض می شود که تنگناهایی که بر مردم تحمیل می شد. و این که بالاخره نا گهان مردم یکپارچه برخواستند و این انقلاب صورت گرفت.البته اگراز من می پرسید هیچ انقلابی همه جانبه نیست.معمولا یکی دو تا هدف دارد.انقلاباسلامی ایران هم یک هدفش برانداختن نظام شاه بود،یک هدف دیگر هم رهبر انقلاب یعنی آیت الله خمینی تعیین کرد،این بود که احکام اسلامی اجرا بشود.خوب البته نظام شاه برافتاد ولی احکام اسلام اجرا شد یا نشد سخنی است که بعدا باید گفته شود. و اکنون راجع به آن ها سخنی نمی گویم. یک حکومتی سر کار آمد و قانون اساسی نوشت. و قانون اساسی از مفاهیم مدرن است.ما از زمان مشروطه به هر حال قانون اساسی داشتیم.عمل نمی شد ولی مملکت بنا به فرض مطابق اراده حاکم یا سلطان اداره نمی شد.قانون اساسی داشت ،نظمی داشت،ساختاری داشت.در حکومت پس از انقلاب تفکیک قوا به رسمیت شناخته شد و قضائیه،مقننه،مجریه،که باز یک مفهوم مدرن است،مهم است از ارکان دموکراسی است که قدرت متجمع در دست یک قدرت و یک مرکز نباشد.قدرت پخش شود شکسته شود ، از اصول مشروعیت نظام است.و هم از مبانی دموکراتیک بودن نظام است.خوب این هم در قانون اساسی به رسمیت شناخته شد و بسی چیزهای دیگر که پاره ای از آن ها برپایه اندیشه های مدرن و پاره ای هم بر پایه اندیشه های فقهی و بالاخره یک قانون اساسی نوشته شد. و البته یک ایده هم در آنجا آمد به نام ولایت فقیه که به گمان بنده صرف نظر از هرگونه وصف دیگری که بخواهیم برای او بگوییم یک نظریه غیر اخلاقی است.در اینکه این نظریه ناکارامد است،استبدادی است،این ها به جای خودش،حقیقتا یک نظریه غیر اخلاقی است.این نظریه هم آن روزها در آن شور انقلابی مطرح شد و مخالفان و موافقانی داشت.به هر صورت در قانون اساسی گنجانده شد.خوب،اما نهادهایی بر وفق این قوانین شکل گرفت.یکی از آن ها نهاد انتخابات بود.این نهاد انتخابات که همه ما به اهمیت آن واقفیم نهادی است که صد در صد مبتنی بر حقوق مردم است.حقوقیکه نمی توان از آن ها سلب کرد.حتی اگر کسی زندانی کسی نمی تواند حق رای دادن را از او سلب کند.حتی اگر کسی مریض است و در بیمارستان است و هر حال و احوال دیگری که دارد.ولی این یکی از چیزهایی است حتما با او همراه است.و غیر قابل سلب و تعرض است.این در کشور ما به نحو جدی پدیدار شد و گل کردالبته به نحو نسبی،انتخابات فراوان ما در کشور داشتیم به طوری که حاکمان ما ادعا می کنند ما سی انتخابات را در داشته ایم.با فراز و نشیب هایی که داشته است.ولی از همان ابتدا پیدا بود که ایده ولایت که مبتنی بر حقوق مردم نیست بلکه مبتنی است و مبتنی بر مفهومی به نام خاجگی و سروری است،این با انتخابات چندان سازگاری ندارد.یعنی ما درترتیب قانون اساسی مان یک جمع ناسازگاری بین حق و تکلیف پدید آوردیم.این آن معما یا سر حل ناشده ای است که در قانون اساسی ما و آن استخوان لای زخمی است که در آنجا وجود دارد و همیشه این مجموعه را بیمار نگه می دارد.چرا؟ببینید نه حق چیزی است که ما آن را کنار بگزاریم،نه تکلیف چیزی است که ما آن را کنار بگزاریم.اما توازن برقرار کردن میان این دو هنر یک قانون نویس است،هنر یک حقوق دان و یک حقوق شناس است و هنر حسن مدیریت و قدرت تدبیر یک مملکت است.یک کارشناسی عمیق سیاسی و حقوقی نیاز دارد.و دقیقا این توازن در قانون اساسی ما به هم خورد.پاره هایی از آن بر مبنای حقوق نوشته شده با نگاهی به موازین دولت هاب مدرن و پاره هایی از آن هم بر مبنای سلطان و رعیت و با بهره گیری از اندیشه های ما قبل مدرن نوشته شده است.و این تلفیق هیچ گاه تلفیق کامیابی نبوده است.هرچه که ما در دوران اولیه این انقلاب دور تر شده ایم این شکاف افزون تر شده است.نه فقط در تئوری در عمل هم چنین شده است.چون این ها چیزهایی بود که باید به عمل می پیوست.

من چند سال پیش یک سخنرانی که در آلمان داشتم به یاد دارم که در آنجا گفتم که حکومت ما بالا خره باید یک فکری برای انتخابات بکند.این انتخابات که با این قوتی که دارد پیش می رود با یکی از مهم ترین ارکان قانون اساسی در تضاد است.یا باید سراین را زیر آب بکنی یا باید سر او را زیر آب بکنی. این دوتا نمی توانند پا به پای هم پیش بروند .یا انتخابات باید از انتخابات بودن بیفتدچون ببینید تعریف انتخابات یا دموکراسی چیست؟یک تعریف خیلی ساده که می گویند:روش های معین برای رسیدن به نتایج نا معین.یعنی نباید بدانید که از داخلاین صندوق چه بیرون می آید.اما اگر شما بخواهید روش های معین را برای رسیدنبه نتایج معین به کار بگیرید که آن هم از پیش معلوم شده این چه انتخاباتی است؟این چه دموکراسی است؟اگر شما نمی خواهید تن به انتخابات بدهید و همچنین به آن نتایج نامعین خوب باید انتخابات را یک جوری مچاله کنید،یک جوری درش دخالت بکنید،از حقیقت بودن بیاندازید،نگذارید کمسیون واقعی خودش را داشته باشد تاشما به مقصود مرادتان برسید.اما اگر انتخابات با شکوهی می خواهید برقرار بکنید و به دنیا هم بفروشیدو بگویید کشوری است آزاد و مردمش آزادانه انتخاب می کنند و همان کسی که انتخاب می کنند بر سریر قدرت می نشیند،آن وقت در حقیقت باید از یک سری چیزهای دیگری دست بردارید. و این دو تا هر چه که مردم بیشتر حقوقشان را جدی می گیرند،هرچه که به آن مفهوم و جوهر انتخابات پی می برند،هر چه که معنای حق اصالت بیشتر و استقرار بیشتر پیدا می کند، به نظر من مشکل آفرین تر می شود. ما در عمق عمق تئوری سیاسی مان و در جامعه و در قانون اساسی مان این نزاع بین حق و تکلیف را داریم.که به شکل های مختلف ظهور می کند گاهی اینجا ،گاهی آنجااما ریشه اصلی و مهمش در آنجا قرار دارد.الان در قانون اساسی ما تکلیف در جامه ولایت ظهور کرده و مفهوم حق در جامعه انتخابات است و شما می بینید که از این ها گاهی یکی دست در جیب دیگری می کند.برای اینکه دستش را از جیب او بیرون بیاورد،بالاخره یا او باید قبایش رادر بیاورد،یا دست این یکی را باید ببرند تا ببینیم آخر چه می شود.

فشار برای لغو سخنرانی شب قدر خاتمی به بهانه احتمال حضور میلیونی

ه نظر میرسد برخی نهادهای امنیتی و مسوولان قضایی تلاش می نمایند از سخنرانی سید محمد خاتمی در شب های قدر که در حرم امام ایراد می گردد ممانعت به عمل آورند.

به گزارش خبرنگار رویداد فشار بر سید حسن خمینی نوه امام خمینی (ره) برای حذف نام سید محمد خاتمی از جمع سخنرانان شب های قدر به شدت افزایش یافته است.

یک منبع آگاه به خبرنگار رویداد گفت که مسولان امنیتی و برخی مقامات قضایی از احتمال حضور میلیونی مردم در سخنرانی خاتمی به شدت نگران هستند.
این منبع اگاه افزود: با توجه به فضای بوجود آماده و اثرات منفی پخش اعترافات فعالان سیاسی و اجتماعی و خشم عمومی ، اعلام خبر سخنرانی آقای خاتمی در حرم امام خمینی منجر به حضور صدها هزار نفر از معترضان برای اعلام حمایت از اصلاح طلبان و و دهن کجی به این دادگاه های نمایشی خواهد شد.

در همین حال خبر می رسد آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی برای حضور در مراسم احتمالی سخنرانی سالانه ی سید محمد خاتمی در حرم امام خمینی (ره) اعلام امادگی کرده اند.

لازم به ذکر است که نوه آیت الله خمینی ازشرکت در مراسم تنفیذ حکم احمدی نژاد همانند چند تن از دیگر بزرگان نظام خودداری نمودند.

17 شهریور؛ فراخوان به تظاهرات در میدان شهدا (میدان ژاله)

وحدت عمل و فراخوان به تجمع

از فرداي انتخابات مردم با حضور در خيابانها (تجمع ميليوني مردم در 25 خرداد) خواهان پس گيري راي خود شدند ولي مامورران دستگاه حاكميت اين تجمع آرام مردم را تاب نياورد و رهبر حكومت نيز با سخنراني خود در نماز جمعه 29 خرداد ضمن تاييد انتخابات و تهديد آشكار مردم، چهره زشت خود را نشان داد. و فرداي آن روز مردم را در تهران و چند شهر ديگر به خاک و خون كشيدند. پس از آن مردم به خواسته هاي حداقلي بسنده نكرده و با شعار مرگ بر خامنه اي و به مرور با طرح شعار زيبا و بجاي استقلال آزادي جمهوري ايراني در روز 8 مرداد خواستار بازگشت به هويت ايراني و كشوري بدون دخالت مذهب در سياست شدند. حال وظيفه تک تک ما ايرانياني كه به فكر ايراني آباد و آزاد و به دور از تعصبات ديني و قومي هستند اين است كه با مردمي كه در خيابانها هستند همراه و همگام شويم و تا نابودي كامل رژيم از پاي ننشينيم.

بزرگترین اجتماع و تظاهرات و راهپیمایی
17 شهریور 1388
یاد آوری 17 شهریور زمان انقلاب
میدان شهدا تهران یا میدان ژاله سابق

از همین امروز شروع کنیم به تبلیغ برای تظاهرات 17 شهریور در میدان شهدا تهران

از سرتاسر ایران به تهران بیایید

سعی کنیم بزرگ ترین تجمع و تظاهرات را داشته باشیم

این خبر را به همگان برسانید

محل های شروع راهپیمایی :

میدان خراسان به سمت میدان شهدا ساعت 17

میدان امام حسین به سمت میدان شهدا ساعت 17

میدان بهارستان به سمت میدان شهدا ساعت 17

خیابان پیروزی چهار راه کوکاکولا به سمت میدان شهدا ساعت 17

میدان انقلاب به سمت میدان شهدا ساعت 17

از همین امروز اطلاع رسانی را شروع کنید

به امید آنکه زودتر پیروز شویم

در صورت وجود اخبار بیشتر متعاقباً اعلام می گردد .

نویسنده سابق کیهان: من طرفدار انقلاب مخملی‌ام

محمد نوری‌زاد، نویسنده سابق کیهان، چند مدتی است که شجاعتی کم‌نظیر به خرج داده و افکار گذشته‌ی خود و رفتار امروز برخی دوستان سابق خود را یکجا به نقد می‌کشد و با قلمش نشان می‌دهد که این رفتارها تا چه حد با آرمان‌های مورد ادعا، فاصله دارد. نکته‌ی جالب در اینجاست که تحول فکری آقای نوری‌زاد، نه در زندان و سلول انفرادی، بلکه در عالم بیرون و با بریدن آگاهانه از پست و مام‌هایی که امثال او می‌توانستند به دست بیاورند، روی داده است. متن یادداشت جدید نوری‌زاد را که در بلاگش منتشر شده، بخوانید:


یکی دو سال است که واژه انقلاب مخملی را به تناسب حوایج سیاسی خود تغییر داده ایم و از آن غولی ساخته ایم که همه را بترساند . مثل واژگانی که دفعتا محتوای معنایی خود را برسر مخاطب آوارمی کنند و منتظر بحث و دلیل و جابجایی معنا نمی شوند. همانند : ضد انقلاب . که دراین واژه ، به مخاطبی که یک چنین انگی براو نشسته ، فرصتی برای اقامه دعوا و دلیل داده نمی شود . یا : ضد ولایت فقیه . یا : امت شهید پرور . یا : سربازان گمنام امام زمان . یا : سلحشوران نیروی انتظامی . یا : نماز دشمن شکن جمعه . یا : مستکبر . یا : طاغوتی .....

چندروزی است که به دلیل واژگونی اتومبیل فیلمی که می ساختیم در سراشیب یک رودخانه ، کارم به بیمارستان و اورژانس و پزشک و پرستار و رسیدگی به زخمی های این حادثه گره خورده است . شاید بیمارستان تازه تاسیس کاشانی شهرکرد درنوع خود کم نظیر باشد . اما آنچه که یک بیمارستان را به جایگاه واقعی اش راه می برد ، کیفیت ساختمان و تجهیزات آن نباشد . مهم : چرخش علم و ادب و کرامت انسانی است که تا رسیدن به آن ، فکر می کنم هنوز راه درازی را باید بپیماییم . پزشکی که ابتدایی ترین منش مواجهه با یک بیمار را نمی داند و مثل یک عبوس تلخ چهره و ترش زبان با اطرافیان بیمار و خود بیمار رفتار می کند ، پزشک وامانده ای است که افق خواستهای او هرگز سلامتی بیمارانش نیست . او به دنبال فرصتی است که او را به باقیات الصالحات یک موقعیت چشم نواز برساند . این خصلت تلخ زبانی و بی ادبی و غرور بی دلیل پزشکان را در مواضع دور کشور بیشتر می توان یافت . پزشکی که هیچوقت فرصتی برای پاسخگویی به سئوال های مراجعین خود ندارد . پزشکی که برای یک لبخندش باید چیزی در ترازویش نهاد . پزشکی که ناگهان با ورود یک آشنا ، سیستم ترشرویی اش بهم می ریزد و یک زبانی می ریزد بیا و ببین . پزشکی که در آن غوغای شلوغی بیمار و همراهان و هول وهراس ، باید برایش دل سوزاند و به بخشی از آن عبوسی اش حق داد . پزشکی که داستان زیرمیزی ، بساط رایج او را بهم می ریزد و او را برسر مهر و شوق می آورد .

داستان انقلاب مخملی هم بهمین نحو است . آنان که مشتاق انقلاب مخملی اند ، شرف دارند برآنانی که انقلابی خونین را مد نظر دارند . اگر چه یک انقلاب خونین نیز در وقت خود ، انتخاب ناگزیری است که جز توسل به آن نشود به مقصود رسید . اما در این روزگار از عمر انقلاب اسلامی ، پناه بردن به انقلاب مخملی شاید پسندیده ترین راهکار و درست ترین انتخاب باشد . من شخصا انقلاب مخملی را به این شکل معنا می کنم : انقلابی که بدون خون و خونریزی ، به رویه های نامبارک پیشین اعتراض کند و برای دستیابی به رویه های مبارک حکومتی تلاش کند . این انقلاب ، نه تنها مزموم و ناپسند نیست ، بلکه عین درستی و پناه بردن به سنت های ناب الهی است . یک امربه معروف و نهی از منکر میدانی است . انقلاب مخملی من می گوید : آدمهای هیچ نفهم و پخمه باید از مدار حکومت کنار گذارده شوند . اگر چه امام جمعه و وزیر و وکیل و رییس جمهور باشند و نماز شبشان به چهل ستون نور منجر شود . انقلاب مخملی من می گوید : شایستگان و فهیمان و درستکاران و وطن دوستان باید برمنصب ها قرار گیرند ، اگر چه با نماز و روزه و ریش و تسبیح نسبتی نداشته باشند . انقلاب مخملی من می گوید : روحانیان باید مسئولیت دخالت های همیشگی خود را در مواضع حکومت بپذیرند و صرفا به اسم این که به تبشیر و تبذیر می پردازند ، دامان خود را از ضایعات ناشی از دخالت های خود برنکشند . انقلاب مخملی من می گوید : آنانی که دست به بیت المال مسلمین برده اند باید از گردونه اعتماد مردم به دور بیفتند . اگرچه امام جمعه باشند و معدن سنگ سرخ بیدخت فارس را به اسم معلولین زیربغل زده باشند . انقلاب مخملی من می گوید : این دستگاه قضایی فعلی به درد دوره قاجار می خورد . چرا که درآن عدالت علوی یک طنز متداول است . انقلاب مخملی من می گوید : غربی ها به دلیل انصاف و عدل و درستی و درستکاری و نظم و انضباط و تمیزی و خوب کارکردن و خوب فکر کردن و اکتشافات واختراعات فراوانشان ، در پیشگاه خدای متعال بسیار مقبول تر از مجاوران کربلای معلایی هستند که در آن کثیفی و بی نظمی و بدکاری و بی فکری و بی عدالتی و شلم شوربایی بیداد می کند . اگرچه غربی ها لاابالی و بی حجاب و اهل عیش و نوش و فسق و فجورباشند و کربلاییان اهل ضجه های ممتد و اهل بیتی های داغ و تند و تیز . انقلاب مخملی من می گوید : مقام علم نه آن چیزی است که در این کشور دست به دست می شود . و مقام مدیریت و تدبیر نه آن چیزی است که در این کشور به سمت دوستان و خاصان احاله داده می شود .

دیشب عجبا که دربیمارستان ، چشمم به تلویزیون افتاد که سریال پرستاران را پخش می کرد . سریالی که درآن : پزشکان به کار خود عشق می ورزند و پرستاران برای بیماران خود جان می کنند و دراین گیرو دار ، داستان رابطه و آشنا و مقوله زیرمیزی هیچ مشتری ندارد . من با انقلاب مخملی خود می خواهم جولان بیمار و پزشکی و پرستاری کشورم را به آستانه محتوای سریال پرستاران برسانم . بی آنکه دراین انقلاب مخملی پای اسراییل غاصب و آمریکای جنایتکار درکار باشد . عیبی دارد ؟

احتمل تعطیلی دانشگاه ها تشدید شد

نشگاهها در آغاز مهرماه از ناآرامیها و اعتراضهای اخیر متأثر خواهد شد و نارضایتی و اعتراض به این موسسات هم سرایت خواهد کرد، یا این که مجموعاَ دانشگاهها آرام خواهند ماند. در چارچوب این بحثها، این شایعه مطرح شد که شاید بازگشایی دانشگاهها در مهرماه یک ترم به تعویق بیافتد، اما بعداَ وزارت علوم وجود چنین طرحی را تکذیب کرد. رهبر جمهوری اسلامی روز گذشته با اشارهای تلویحی به امکان بروز ناآرامی در دانشگاهها، به دانشجویان و دانشگاهیان درباره "طرح دشمنان برای ایجاد اختلال در کار علمی دانشگاهها" هشدار داد و گفت: «همه مراقبت کنند در این مسائل سیاسی کوچک و حقیر، کار علمی دانشگاهها و کلاسها و مراکز تحقیقاتی دچار آسیب نشود و هدف آشکار و مشخص دشمن برای اینکه حداقل مدتی دانشگاهها را به تعطیلی و تشنج و اختلال بکشاند، محقق نگردد.»